تنــــــــــهایی....
وقتی که می آید...
آیینه ی اتاقم...
زودتر کِدر میشود!
گلهای شمعدانی ام...
زود تر زرد!
و لیوان چای ام...
زود تر سرد!
وقتی که می آید...
می نشیند درست مقابلم!
دست می اندازد لابه لای موهایی که تو بافتی
بازشان میکند...
درهم میکند...
ذغال بر میدارد و پای چشمانم میکشد!
و آذین سرخ لبهایم
با بوسه های تلخ و سردش
پاک میشود....
او وقتی می آید...
لابه لای تمام شعر های هجرانِ حافظ
علامت میگذارد...!
بی انصاف حتی فالهایم را دست کاری میکند!!
وقتی می آید...
وادارم میکند در آغوش بکشم
خودم را...
خاطراتم را...
دستان خالی ام را...
تنهایی...
وقتی می آید....
صدیقه مقدم